ادبیّات امریکایی در عصر ویکتوریا
برگردان: ابراهیم یونسی
در فاصلهی بین دو دیداری که دیکنز در سالهای 1840 و 1867 از امریکا کرد و طی تمام دههی بلافاصله پیش از جنگهای داخلی، شهرت و محبوبیتش در آن دیار از ناحیهی رماننویسان جدید آمریکایی که در زمینهی ادب در مقامها و مراتب متفاوت بودند مورد تهدید قرار گرفت. یکی از این رماننویسان «سوزان. بی. وارنر (1)» بود که با نم «الیزابت ودریل (2)» مینوشت. هم او که رگهای از دینداری مفرط را در جامعهی خویش بازدیده بود با نخستین اثر خویش بنام جهان فراخ فراخ (3) کتابفروشان را سالها در جنب و جوش داشت و جوانان کم سن و سال را مدتها در اشک گداخت. زنی دیگر با نگارش نخستین داستان خود که اثری ضد بردگی بود موفقیتی جهانی، که خود عاری از عواقب سیاسی و اجتماعی نبود، کسب کرد. این اثر کلبهی عموتام (4) و نویسندهی آن «هاریت بیچراستو (5)» بود که پس از آن رمانهای بسیار دیگری را به رشتهی تحریر کشید اما هرگز موفقیت پر شور نخستین اثرش تکرار نشد. کلبهی عموتام، داستانی است ملودراماتیک و غیر واقعی، لیکن استعداد و ظرفیت حیات آن از اینجا معلوم میشود که نمایش آن در صحنهی تئاتر مدتها پس از حل مسألهی بردگی ادامه یافت و تا قرن حاضر نیز در بسیاری کشورها یکی از نمایشهای سیار و مردم پسند بود. اما همزمان با آثار پر فروش این زنانِ بلند احساس یکی از آثار اصیل کلاسیک امریکا، داغ ننگ (6)، اثر «ناتانیلهاوثورن (7)» قدم به عرصهی وجود نهاد. اگرچه هاوثورن پیش از آن مجموعهای داستان کوتاه و «طرح (8)» منتشر کرده بود داغ ننگ نخستین و بهترین رمان او است - سه رمان دیگری که نگاشت هیچ یک به خوبی آن نیست. در «بلایث دیل رمانس (9)» که ارمغان شش ماه اقامتی است که در «بروک فارم (10)» این جامعهی متعالی، کرده است شور و شوق زندگی همراه با شوخ طبعی نامنتظر، جلب نظر میکند. مجلدات دیگری حاوی داستانهای کوتاه، از آن جمله داستانی برای کودکان منتشر ساخت. پیدا است که این قالب را سخت میپسندیده است، اما به هر حال در این زمینه چندان موفق نیست و به ندرت از آنچه رمانتیکهای آلمان (که هاوثورن با آثارشان آشنا و از ایشان متأثر بود) از این راه تحصیل کردهاند در میگذرد، و روی هم رفته از این حیث از سویسی معاصر خویش، گوت فریدکلر (11)، کمتر است - هر چند «کلر» در حقیقت داستانهای خود را تا سالیانی چند پس از مرگ هاوثورن منتشر نساخت. باری، یادداشتهایی از خویشتن به جای گذاشت که بسیار جالب و خواندنی و در عین حال سرشار از تصورات غریب و اشاراتی است که ما را به شناخت شخصیت وی که غرابتش کم از این تصورات نیست رهنمون میشوند.
اگر «امرسن (12)» جانب آفتابی و خوش این گروه نیوانگلندی را ارائه میکند هاوثورن جانب تار و ابرآلود آن را عرضه میدارد. در میان هستههای فکری مناسب از برای داستان، یا چنانکه خود خوش داشت «اشاراتشان» بخواند و در یکی از دفترچههای یادداشتش به چشم میخورد، یکی این است: «مردی که در جایی تبهکارانه و در همان حال در جایی دیگر پارسایانه میزیست». این فکر بخش عمدهی وجود گوینده را ارائه میکند؛ و این جلوه نه در تقابل شرارت و تقوی بلکه در تأکیدی است که بر این جنبهی دوگانه و اشارهی ناگفته از حقیقتی میکند که در پس این دو جنبه پنهان است، یعنی خودِ شخص که در اصل نه تبهکار است نه پارسا، و این چیزی است که شاید آگاهانه بدان اعتراف نمیکرد. اما نکات بسیاری را میتوان از خانوادهی پارسای (پوریتن)هاوثورن و طرز تربیت وی دریافت. این آباء وی نبودند که این جوان ظاهراً سالم و خوش فکر و خوش قیافه را مجبور میساختند که سالها در «سالم (13)» در تیرگی شامگاهی پرسه زند و جز با مادر بیوهی خود با کسی سخن نگوید. موجب این رفتار، مذهب «کالون» هم نبود، هر چند جلوهی عالم آشفتهی آن در روزگار خردی ممکن است بی اثر نبوده باشد. چیزی که وی را بدین کار وامیداشت احساس گناهی بود که در پس این سکوتها و پرسه زنیها و تفکرات شامگاهی، که خود کنایاتی از گناه و محکومیت باطن و استحالات عجیباند، پنهان بود. (یکی دیگر از «اشاراتی» که از برای داستان مناسب میداند این است: «مردی که توله ماری را میبلعد - و این مار مظهر گناهی است پر زلذت». جا دارد که روانکاوان مجسمهی هاوثورن را بریزند.) باری، از آنجایی که سخت شیفتهی مسائل تمثیلی و سمبولیک است و همیشه در برزخ میان خودآگاه و نابخودآگاه پرسه میزند زندگی را چنان وصف میکند که گویی بانوی «شالوت (14)» است و در آینهی خویش خیره شده است، و همین کیفیت است که با جاذبه و افسون مسلم شیوهی نگارشش که بیش از آنچه نوازشگر چشم باشد خوشایندگوش است دست به دست هم میدهند و حتی به داستانهای بی مایهاش کیفیتی شگفت میبخشند. اما اگرچه خویشتن را «افسانه پرداز» میخواند - و بحق شکوه داشت از این بابت که زندگی «نیوانگلند (15)» فاقد مواد و مصالح و تجملات لازمهی این گونه داستانها است - در حقیقت آنجا که قوی است، چنانکه در داغ ننگ هست، رماننویسی است توانا. این اثر جاویدان، رمانی است که قیافهی افسانهی تاریخی به خود میگیرد و چون رمان در پی آن است که زندگی اشخاص را در جامعه تعقیب کند لذا دست آخر، کارش در عمیقترین مفهوم و محتوای خود، عملاً با جامعه مربوط میشود. تعبیرهای گوناگونی از داغ ننگ کرده و آن را قصهای تمثیلی و افسانهای رنگ زندگی یافته پنداشتهاند. لیکن زمانی درست به وجود هاوثورن - آنهم نه در آهنگ آگاهانهای که دارد بلکه در مقام نویسندهی آفرینندهای که عناصر نابخودآگاه را به کار میگیرد - دست مییابیم که قبلاً پذیرفته باشیم که وی نویسندهای نیست که خواسته باشد تاریخ زندگیِ «پوریتانیستی» نیوانگلند قرن هفدهم را در قالب افسانه عرضه کند بلکه رمانی را نگاشته است که عمیقاً با جامعهی نیوانگلند اواسط قرن نوزدهم سروکار دارد.
هستر (16)، این زن رسیده و خوش بنیه، این مظهر ربةالنوع عشق که همچون «زنوبیا (17)»ی تراژیک - کمیک بلایث دیل رمانس بالفطره زن است و از احساسات زنانه چیزی کم ندارد متعلق به این جامعه نیست و از آن سوی اقیانوس آمده است، آنجا که «آفرودیت (18)» از عالم ناخودآگاه مردانه سر برآورد. حرف «A» یی که مجبورش میکنند بر دامن پیرهنش بدوزد ممکن است داغ گناه و ننگ اما این حرف، سرخفام و درخشان است و حتی مینماید که در تاریکی نیز میدرخشد: حای زندگی است. باری، هستر بر رغم مردم شهر اندک اندک کفارهی گناه را میدهد و خویشتن را رستگار میسازد - اما با تحمل دگرگونیی که وی را از احساسات پر شور زنانه، از زندگی و شوری که در حرف سرخفام زنانه میکشد تهی میسازد. در وجود عاشق کم دل و بی جرأت وی، قدسی مآب «آرتودیمزدیل (19)»، جنبهی مذهبی این اجتماع را میبینیم که دَین خویش را نسبت به ربةالنوع عشق، این عنصر زنانهای که در مقام مثبت خود شورانگیز و فزایندهی زندگی است، و در مقام منفی و بعنوان یک نفوذ مادرانه چنین نیست، انکار میکند. اما سرانجام دیمزدیل در مقابل «چیلینگ ورث (20)» تانا و شکیبا و انتقامجو که مردی است هوشمند و در عین حال دانشمند و مظهر «لوگوس (21)» و خود مانند هستر اما پس از او از ان سوی اقیانوس آمده است از پای در میآید و درمانده میشود. در پایان، در وجود «پرل (22)» خردسال، این کودک شگفت که نامش همه ایهام است، تصویر آینده و اجتماعی را میبینیم که عرضه داشت ربةالنوع عشق را رد میکند، مگر آنکه تغییر ماهیت دهد و یا خود به لباسی کثیف درآید؛ و باز میبینیم که همین اجتماع میبیند که مذهب کوته فکر و کوته بینش که زندگی را انکار میکند محکوم میشود و سرانجام در برابر خِرَد تحلیلی، که خود بایر و بی ثمر و عاری از روح سازندگی و دشمن زندگیِ سیر سازنده و ارضا کننده است، در هم میریزد. در اینجا باز به یاد یکی از اشارات دیگرش میافتیم که در دفترچهی یادداشت میآورد: «چیزهای خوب و خواستنی بسیاری که به جوانی عرضه میشود، مثلاً یک دوست، یک همسر، یا ثروت؛ اما او همهی این چیزها را رد میکند، به تصور اینکه سرابی بیش نیستند، حال آنکه همه واقعیتاند، و جریان را از همین قرار هم به او میگویند، اما آنگاه که دیگر کار از کار گذشته و دیر شده است.» او هرگز داستانی دربارهی این جوان ننوشت اما به نحوی در این داستان خیال انگیزی که دربارهی این حرف سرخفام و «بوستونِ» آشنا و زنا و انتقام مینگارد شاید به اجتماعی که میشناسد، به جهان و زمان خویش، بگوید که چه چیزها را باید به این جوان گفت، هر چند او در عین دلمردگی و بی اعتنایی به زندگی میداند که دیگر کار از کار گذشته و دیر شده است.
موبی دیک، شاهکار ملویل، به هاوثورن پیشکش شده بود؛ این دو، همسایه و دوست بودند. ملویل که پانزده سالی جوانتر بود شیفتهی هاوثورن بود و او را به خاطر نازکی خیال و تمثیلها و استعارهها و صحنههای متناوب تار و روشن «قدرت عظیم تاریکی» اش میستود. اما این دو هر چند وجوه اشتراک فراوان داشتند و همزمان شاهکارهای خویش را آفریدند با هم تفاوت بسیار دارند. ملویل هم وحشیتر بود و هم ضعیفتر، و در عین حال بسیار عصبی، و ناگزیر بود یا از اجتماع بُبرد و به شیوهای خیال انگیز روی به دریا نهد یا مانند سالیان آخر عمر خویشتن را خاموش و فراموش شده در میان جمعیت دفن کند. او شخصیتی است بیمار، مبهم و ناتمام، که نیمی از او نابغهای است متعلق به عهد الیزابت که دیرتر از موعد مقرر رسیده نیم دیگرش از آنِ «تیپهای» بی ذوق و سنت پرست و فیلسوف نمای به ظاهر عمیقی است که نظایرشان را در این عصر در نیویورک و اطراف آن فراوان میتوان یافت. اگرچه ما در اینجا وی را از جملهی رماننویسان به شمار میآوریم، آن هم فقط به این سبب که به عنوان رماننویس قبول عامه یافته است، در حقیقت رماننویس نیست و حتی داستانهایی هم که دربارهی دریا نوشته است، از آن جمله داستان قوی بیلی بد (23) که پس از مرگش انتشار یافت و بسیار مورد ستایش واقع شد، اثر طبع یک رماننویس نیستند. تای پی (24) و اومو (25) سیاحتنامههایی هستند رنگ رمان گرفته، و ماردی (26) با آنکه نیرو و توانایی تازهای در قسمتهایی از آن به چشم میخورد کوششی است ناموفق در تبدیل سیاحتنامه به داستانی فلسفی؛ معتمد غیرقابل اعتماد (27) زمینه فکری مناسبی دارد که با تکنیکی نارسا سرهم بندی شده است، و پی یر (28) اگر چه میتواند سلف جدیدترین داستانهایی به حساب آید که از خامهی برخی از نویسندگان درونگرای عصر ما تراویده باشد لحن و آهنگش چنان است که گویی یک تراژدی نویس دوران جیمز اول - «فوردی (29)»، «ترنری (30)» - خواسته است با سردبیر جوان یکی از مجلات دانشگاهی اواسط قرن نوزدهم همکاری کند و چیزی بدو بدهد. آنچه میماند «موبی دیک» است که همچون نهنگی در میان مشتی ریزهماهی جولان میدهد؛ و موبی دیک آنجا که ضعیف است از یک رمان متوسط نیز بدتر است. خواننده همیشه نمیداند که گویندهی داستان کیست؛ اطلاعاتی که دربارهی نهنگ و شکار نهنگ داده میشود و رشتهی داستان را میگسلد فزون از اندازه است، و این نیز شاید بدین سبب باشد که «ملویل» در اصل خواسته است کتاب تقریباً مستند باشد. بعلاوه، اشخاص خوب داستان همیشه در مدنظر نیستند و سخن پردازی به خاطر نفس سخن ز اندازه بیش و بحث در امکانات دریای پرت و آشفته و نیلگون و بیکرانه فزون از حد است. اما آنجا که قوی است بهتر از یک رمان خوب جلوه میکند، و به بُعد دیگری دست مییابد و رنگ و آهنگ حماسه و شعر زندگی میپذیرد.
نخست باید گفت که فکر اساسی و بنیادی کار، بسیار عالی و با شکوه است؛ و این بارقهای از نبوغ بود که داستانهایی را که دریانوردان دربارهی نهنگی سفید و غول پیکر و پرخاشگر (که به «موکا دیک (31)» معروف است) باز میگفتند چارچوب داستانی سبمولیک و حماسی سازد. صحنههای اولیهی داستان در «نیو بدفورد (32)» و اسپاوتراین (33) و «کویکگ (34)» و موعظه و نیز صحنههایی که در «نن تکت (35)» واقع شده و خود کشتیِ پکود (36) و دو ناخدای مالک آن همه به نحوی باشکوه و بزرگتر معمول تصویر گشته و در سایه روشن عالمی زنده و رؤیایی از نظر گذشتهاند. کشتی که بر دریا است، با سرنشینانی که آمیزهای از نژادهای گوناگون و مرکب از مردم عادی و خیال انگیزند، با ناخدا که دیوانه وار به فکر خویش چسبیده و بر عرشهی فرماندهی در دریای اندیشه فرو رفته است و یا به کنایت سکهی طلا را بر دگل میکوبد، به کشتی جدید اما صالحِ بشریت (اما بشریت بدون وجود زن) مانند است و گاه ما را به شعر پر دامنه و سست قوارهای که «ویتمن» میخواهد در برگهای علف خویش ارائه کند نزدیک میسازد و تعقیب نهایی «موبی دیک» و فاجعهی عظیم انتقام او - این اوجی که تا به سطح یک حماسه بال میگشاید سخت با شکوه - تصور و تصویر گشته است. علیرغم نفوذ «هاوثورن»، که تجدید نظر در طرح داستان را به وی مدیونیم، موبی دیک یک اثر تمثیلی به شیوهی آشنای هاوثورن نیست بلکه اثری است واقعاً سمبولیک، و این خود بدین معنا است که معنا و مفهوم درونی واحدی را نمیتوان بدان اسناد داد. نهنگ، تنها در نظر کاپتین «آهاب (37)» کلاً و کاملاً شریر است - آری، کاپتین آهاب، این سیمایی که بر عرشهی فرماندهی کشتی بشریت جای گرفته است؛ این ارادهای که در این پی جویی فاجعه آمیز نیروی محرکهی کشتی است؛ این فکر و ذهنی که از استقلال کامل برخوردار و مالامال از مقابلهی بیرحمانه با نهنگ به عنوان نیروی طبیعت است؛ و بالاخره این کسی که از سرِ غرور و خودخواهی اعتنایی به اصول اخلاقی ندارد. هنگ نه خیر است نه شر بلکه جنبه یا صورت دیگر، اما مهم مسأله است؛ همان باقیماندهی کلیتی است که بخش میکنیم و نیمی از آن را پیش از آنکه «کل» را از نو مطالبه کنیم به خویشتن اختصاص میدهیم: طبیعت است، در مقابل انسان؛ نابخودآگاه است، در برابر خودآگاه، و عواطف زنانه است در برابر احساسات مردانه؛ و هر چه بیشتر خویشتن را از او جدا سازیم و به مبارزهاش بخوانیم به این امید که نابودش کنیم او نیرومندتر و متعرّضتر و مخربتر خواهد بود. در طبیعت غنی و سرشار اما عصبی و نامتعادل ملویل، همانند عصری که از آن برخاسته است، عنصری آشتی دهنده و اصلی وصل کننده نیست و او ناگزیر زندگی را بر حسب تضادها و تعارضهای «مانوی (38)» میبیند؛ و داستان مصیبت آمیزی که از کاپتین «آهاب» و پکود و نهنگ سفید (و سفید حاوی همهی رنگها جز سیاه است) باز میگوید، با آن شکوه حماسی و عبارات شعرگونه و خیره کنندهاش عمیقترین و حقیقیترین گزارشی است که از خود و روزگار خود به دست میدهد.
و از شگفتیهای روزگار اینکه پس از جنگهای داخلی که نظامهای اجتماعی متضاد فرهنگهای شمال (بویژه نیوانگلند) و جنوب را منهدم کرد و سپس راه به سوی جنوب و ایجاد یک فرهنگ ملی واحد را گشود مطبوعات امریکا اعلام داشتند که اینک آن زمان فرا رسیده است که امریکا ادبیات خویش را خود تولید کند و دیگر چشم به انگلستان و اروپا نداشته باشد (ضمناً بی مناسبت نیست گفته شود که اینک روزنامهها و مجلات یکه تاز میدانند.) چون چنانکه دیدیم درست پیش از این جنگ بود که ادبیات مهم امریکا از طریق ملویل و هوثورن و ویتمن عرض وجود کرد، منتها ملویل و ویتمن (و شاید حتی هاوثورن نیز در معنا و مفهوم درست کلمه) یا ناشناخته ماندند یا محکوم شدند و به هر حال آثارشان مدتها در خارج بیشتر و بهتر از آنچه در داخلهی امریکا بود ارزیابی و استقبال شد. اما هم ملویل و هم هاوثورن، اگرچه اساساً امریکایی بودند، در فرهنگی ریشه داشتند که امریکا از بسیاری جهات در آن با اروپا سهیم بود حال آنکه در روزگاری که از پی جنگهای داخلی آمد، یعنی عصر «مطلا»ی سیاست مبتنی بر بدگمانی و سرمایه داری غارتگر و مهاجرتی که برای تأمین نیروی کار صنایع شرق و آبادی زمینهای غرب کشور به سرعت فزونی مییافت ملت امریکا که اینک بر اساسی وسیعتر استوار و سخت از وجود خویش آگاه بود مینمود که همه چیز را از ابتدا آغاز کرده است. این کار را بدواً در زمینهی فرهنگ و در سطحی پایین و تقریباً بدون ادبیات و بیگمان بدون بینش شاعرانه و تراژیک ملویل و هاوثورن به انجام رساند و در این کار توجهش بیشتر به روزنامهها و مجلات و خوشمزگیهای مرسوم خواه در قالب نوشته یا بر سکوی خطابه بود که اغلب شائبه غربی نیز داشت. و از درون همین جهان که به نیوانگلند و جنوب تعلق نداشت و بیشتر عناصر معمولی مغرب زمین را در خود آماده داشت، یعنی در همین نواحی تازه آباد شده و معادن به بهره برداری نشسته بود که سرانجام «ساموئل لانگهورن کله منس (39)» معروف به «مارک تواین (40)» قدم به عرصهی وجود نهاد. اگرچه این خود جهشی است که سالیانی چند را در بر میگیرد مع الوصف جای او در این بخش است، چون پس از خوشمزگیهای خنکی که عدهی زیادی را از بین کسانی که در تعصبات محلی با وی سهیم بودند به دورش گرد آورد سرانجام سهم خویش را در پایهگذاری آنچه در ادبیات امریکا اساسی و مهم است ایفا کرد و به این ترتیب در دست آورد امریکا به ادبیات جهانی سهیم گردید. صرفنظر از ویتمن، و نیز هنری جیمز (41) که جلای وطن کرده بود، و در اینجا از وی سخن نمیداریم، میتوان گفت که مارک تواین پس از سی سال رشتهی داستان را که در سالهای پنجاه گسسته بود از نو به دست گرفت.
«تواین» این کار را با عطف به دوران خردی و جوانی خویش - که گویی در پنجهی میسی سی پی (42) عظیم، این طبیعت خدای گونه است - به انجام میرساند و همین رود است که در سرتاسر هاکلبری فین (43)، اثر عمدهی داستانی او جاری است و جنبش و شور زندگی به نیمهی نخستین اثرش به نام زندگی بر روی میسی سی پی (44) میبخشد. در اینجا یاد این رودخانه وی را به زمان خردی فرا میخواند و احساسی شاعرانه را در وی آزاد میکند که به هیچ سنت ادبی مدیون نیست (در حقیقت نقطهی مقابل هر سنتی است)؛ و این چیزی است که از عمق احساس، از زندگی مدفونی که از ضمیر ناآگاه متأثر است، میجوشد و احساسی است که مینماید برای نخستین بار (اگرچه بعدها شیوهی نثرش مورد تقلید سایر نویسندگان امریکا واقع شد) تودهای به هم جوش نخورده و سرزمینی در حال دگرگونی و راه و رسمی در حال زوال را وصف میکند. «هاک (45)» و رودخانه، این روح طبیعی و پاک و بی آلایشی که در قلمرو زیبا و اسرار آمیز خویش جاری است هستهی مرکزی و عناصر جانبخش این رمانند. همین کار، به مجرد اینکه از رودخانه میبرد سخت صدمه میبیند و تا به سطح سلف خویش ماجراهای تام سایر (46) فرود میآید. آنچه در کرانهی این رود میگذرد و از دیدگاه «هاک» ارائه میگردد و از زبان وی به نحوی ساده اما به شیوهای که واقع بینی مطلق مینماید بازگو میشود باشکوه گنگ و حالت اسرارآمیز و مبهم رودی که در دل شب میغرد و میگذرد تباینی سخت مییابد. اگر دنیا همین است، دنیای حیله بازی است که از جهل و حماقت استفاده میکند، دنیای مردم حقیری است که در کوچه پس کوچههای نکبت بار میلولند، دنیای تعصبات و احساسات آلوده و قتل و کشتار بی معنی است - و یقین باید کرد که «مارک تواین» در اینجا شیوهی دیگری را که در «میسوریِ (47)» ایام طفولیتش مرسوم بوده استثناء نمیکند و این همانطور که بعدها هم در پودن هد ویلسن و مردی که هدلبرگ را تباه کرد (48) و قطعات بسیار دیگری از اظهارنظرها و خاطرات خویش نشان میدهد در نظر وی دنیایی است که میبیند و میشناسد.
اما این توضیح کافی نیست. نخست باید گفت که وی قبلاً هر آنچه را که «هاک» طی مسافرتش در طول رودخانه دیده و هر یک را نشان چیزی دانسته و از این جهان جدا کرده و مارک تواین را نیز که میتواند این سفر را چنانکه باید وصف کند و هنوز وجود دارد و آبی را که از پهنهی بیابان سرخوردگی و بدبینیاش میگذرد حس میکند از آن دور ساخته است. اگر چنین نبود این کتاب هرگز نوشته نمیشد. و باز، هر چند ممکن است این درست همان جهانی باشد که در حوالی سال 1850 در میان گل و شُل میسوری بود، تقلیدی هزل آسا و نابهنجار از جهانی است که در جاهای دیگر وجود دارد، اگرچه ممکن است نادانی و تعصب و دغلبازی و ستم عالمگیر باشند. آری، جهان مذهب و هنر و فلسفه و سنتهای تاریخی است که «تواین» عالماً و عامداً به دور میافکند. «وان ویک بروکس (49)» منتقد امریکایی که از فضل و شجاعت به یک اندازه بهره دارد و میخواهد فشار جامعهی امریکا را بر نویسندگان نشان دهد در کتاب خود که باید آن را محاکمه مارک تواین (50) نام نهاد وی را به عنوان بدترین نمونهی این جریان ضد هنری بر میگزیند. در اینجا مارک تواینی را به خواننده مینمایاند که با آنکه شهرت جهانی دارد و هم میهنانش از وی بتی ساختهاند و روزگار، به ظاهر حسب المرام او است باطناً آدمی است بیچاره، و به سبب نارضایی که از خویشتن دارد بیقرار، و عمیقاً بدبین. زیرا «جایی از زندگی درونی وی خراب است» و بدین سبب که خود در این گمان که به عنوان یک هنرمند چندان که باید جلوه نکرده تنها است. اما اگر راست است که در جامعهای دیگر که از نویسندگان پرمایهی خویش طلب میکند همهی زندگی را کشف کنند «تواین» ممکن بود بخش بیشتری از کل وجود خویش را مکشوف سازد و اگرچه این نیز درست است که محیط فرهنگی امریکای اواسط و اواخر زندگیش همان گونه که «هنری جیمز» بزودی متوجه شد برای نویسنده در مقام هنرمند مساعد نبود با این همه باید گفت که بسیاری از نقایص و محدودیتهای «تواین» خواه از حیث کار یا دید - که با توجه به شهرت عظیمی که در داخل و خارج مملکت داشت شگفت انگیزند - به خود وی تعلق دارند. وی از همان آغاز کار، در اثر خود به نام ساده لوحان در خارج (51) ناگهان اعلام کرد: «دیگر این مزخرفات اروپایی را به دور افکنیم». و هر چند شاید خود این خیال را رها کرده بود با این همه منتهای سعیش را به کار میبرد که این قیافه را همچنان حفظ کند. او چندان هوشمند بود که با مرور زمان این مسائل مضحک اجتماعی و معنوی را که بدیشان آلوده گشته و نیز تدابیر و شیوههای نیرنگ آمیزی را که جامعهی امریکا را مسحور کرده بود تحقیر کند. آری، تدابیری از قبیل: «چگونه میتوان زود ثروتمند شد، چگونه میتوان در اسرع وقت سلامت خود را بازیافت، چگونه میتوان زود به سعادت رسید، چگونه میتوان به زودی خردمند شد.» اما به هر حال چندان هوشمند و مصمم نبود که یکبار برای همیشه گریبان خویش را از چنگ این مسخره بازیها برهاند. او آنقدر تیزبین بود که آن سوی دیوار سالوس و خوش بینی آمیخته به خودپسندی زمان خویش را ببیند اما با این همه در همان سرخوردگی باقی ماند، که خود مبین بدبینی او و دید و تصور گزافی است که در باب اهمیت زندگینامهای دارد که گذاشت پس از مرگش منتشر شود. وی فاقد کنجکاوی و صبر و ارادهای بود که به وی امکان دهد عمیقتر بر زندگی بنگرد. ناراحتی مداوم، و بدبینیای که نسبت به کار نویسندگی داشت ناشی از تضاد بین روح خود نمایی (کیفیتی که شاید موجب شد برناردشاو بیش از آنچه باید زبان به تمجیدش گشاید) و اعتقاد عمیقش به این امر بود که در داخلهی کشور به جهات نادرست مورد ستایش قرار گرفته و اقبالش در خارجه قسمتی به سبب کنجکاوی است که مردم دارند و میخواهند ببینند این مردی که نمایندهی جامعهی ادب امریکا است و لباس سفید میپوشد و در ضیافتها مزهی امریکایی می اندازد کیست، زیرا باطناً آدمی بود افتاده و از نقایص و معایب خویش که هیچ گاه جداً درصدد رفعشان برنیامد آگاه. در حقیقت اغلب بامزه هم هست، و طرحهایش اگرچه به پای خاطرات ایام بحبوحهی استخراج معادن «غرب» نمیرسند - و علی رغم اغراقهایی که در آنها شده هنوز از شمار بهترین سیاحتنامههای وی هستند - باز خالی از روح و شور زندگی نیستند. اما عظمتش تنها زمانی جلوه میکند که به جانب رود، که برای او در حکم جریان زندگی است، روی میآورد.
پینوشتها:
1) Susan B. Warner سوزان بوگرت وارنر رمان نویس امریکایی (1819-1885).
2) Elizabeth Wetherell
3) The Wide, Wide World
4) Uncle Tom"s Cabin کلبهی عموتم، ترجمهی منیر مهران، امیرکبیر، تهران، 1335.
5) Harriet Beecher Stowe رمان نویس امریکایی (1811-1896).
6) Scarlet Letter ترجمهی سیمین دانشور، نیل، تهران، 1334.
7) Nathaniel Hawthorne
8) sketch
9) Blithedale Romance
10) Brook Farm
11) Gottfried Keller شاعر و رمان نویس سویسی (1819-1890).
12) Emerson والف والدو امرسن مقاله نویس و شاعر و فیلسوف امریکایی (1803-1882).
13) Salem شهری در ایالت ماساچوست.
14) Lady of Shalott، الن Elaine دختر زیبای استولات Astolat در افسانههای مربوط به شاه آرتور. این دختر از عمق لانسلوت Launcelot میمیرد. تنی سن در شعری به همین عنوان داستان عشق او را آورده است.-م.
15) New England
16) Hester
17) Zenobia
18) Aphrodite
19) Rev. Arthur Dimmesdale
20) Chillingworth
21) Logos
22) Pearl (مروارید) اشاره به اینکه مروارید، نتیجه و زادهی رنج و عذاب موجودی است جاندار که صدف باشد وپرل خردسال نیز پروردهی رنج و عذابی است که هستر از سر گذراند.-م.
23) Billy Budd
24) Typee
25) Omoo
26) Mardi
27) The Confidence Man
28) Pierre
29) Ford
30) Tourneur سیریل ترنر دراماتیست انگلیسی (؟ 1575-1626).
31) Mocha Dick
32) New Bedford
33) Spouter Inn
34) Queequeg
35) Nantucket
36) Pequod
37) Ahab
38) Manichean
39) Samuel Langhorne Clemens
40) Mark Twain
41) Henry James
42) Mississippi
43) Huckleberry Finn ترجمهی هوشنگ پیرنظر (کتابهای جیبی) و ترجمهی ابراهیم گلستان (روزن).
44) Life on the Mississippi ترجمهی ابوالقاسم حالت، کتابهای جیبی، تهران.
45) Huck مخفف هاکلبری فین.
46) The Adventures of Tom Sawyer توم سایر، ترجمهی پرویز داریوش، کتابهای جیبی، تهران، 1346.
47) Missouri
48) Pudd"nhead Wilson and The Man that Corrupted Hadleyburg
49) Van Wyck Brooks منتقد و مترجم امریکایی (متولد 1886).
50) The Ordeal of Mark Twain
51) Innocents Abroad
پریستلی، جان بوینتن؛ (1387)، سیری در ادبیات غرب، ترجمهی ابراهیم یونسی، تهران: نشر امیرکبیر، چاپ چهارم.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}